کاروان

( کولاک ) - شعر

میوزد باد شدید  نام او کولاک است

یاورش طوفان خشم بینهایت سرد است

ماه و اختر منجمد آسمان از غم پر است

سرها در لاک خود خانه ها  درظلمت است

میکوبد  مشت - لگد با دو پای تیزو سنگ

درها  درناله اند میلرزند بیدرنگ

شیشه ها می شکند کولاک در ریسه است

با نفیرش میدمد  خوف و وحشت با جنگ

چشم کودک حیران ... گریه اش یخ بسته است

از بن رنگین کمان درآسمانش سوخته است .

رنگین دنیای او چون بلور یخ شده

بادکنک ها در هوا چون حباب یخ شده.

او سرایت می کند  مثل طاعون سیاه

هردر و سوراخ باز  میشود کاخ سیاه

گرمی تن می کند هر جسم و جان با آرزو

آرزو تاراج شده ... این زمستان روسیاه  !

 

                    ****





 




+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٢۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/٩/۱۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir